کلبه ی عاشقان

همه چیز

بهار-بيست دات كام   تصاوير زيبا سازی وبلاگ    www.bahar-20.com

خیلی سخته چیزی رو که تا دیشب بود یادگاریصبح بلند شی و ببینی که دیگه دوسش نداری


خیلی سخته که نباشه هیچ جایی برای آشتی


بی وفا شه اون کسی که جونتو واسش گذاشتی


خیلی سخته تو زمستون غم بشینه روی برفا


می سوزونه گاهی قلب و زهر تلخ بعضی حرفا


خیلی سخته اون کسی که اومد و کردت دیوونه


هوساش وقتی تموم شد بگه پیشت نمی مونه


خیلی سخته اگر عمر جادوی شعرت تموم شه


نکنه چیزی که ریختی پای عشق اون حروم شه


خیلی سخته اون که می گفت واسه چشات می میره


بره و دیگه سراغی از تو ونگات نگیره


خیلی سخته تا یه روزی حرفهای اون باورت شه

نکنه یه روز ندامت راه تلخ آخرت شه


خیلی سخته که عزیزی یه شب عازم سفر شه


تازه فردای همون روز دوست عاشقش خبر شه


خیلی سخته بی بهونه میوه های کال رو چیدن


بخدا کم غصه ای نیست چن روزی تو رو ندیدن


خیلی سخته که دلی رو با نگات دزدیده باشی


وسط راه اما از عشق یه کمی ترسیده باشی


خیلی سخته که بدونه واسه چیزی نگرانی


از خودت می پرسی یعنی می شه اون بره زمانی؟


خیلی سخته توی پاییز با غریبی آشنا شی


اما وقتی که بهار شد یه جوری ازش جدا شی


خیلی سخته یه غریبه به دلت یه وقت بشینه


بعد به اون بگی که چشمات نمی خواد اون رو ببینه


خیلی سخته که ببینیش توی یک فصل طلایی


کاش مجازات بدی داشت توی قانون بی وفایی


خیلی سخته که ببینی کسی عاشقیش دروغه


چقدر از گریه اون شب چشم تو سرش شلوغه


خیلی سخته و قشنگه آشنایی زیر بارون


اگه چتر نداشته باشی توی دستا هردوتاشون


خیلی سخته تا همیشه پای وعده ها نشستن


چقدر قشنگه اما واسه ی کسی شکستن


خیلی سخته واسه ی اون بشکنه یه روز غرورت


اون نخواد ولی بمونه همیشه سنگ صبورت


خیلی سخته بودن تو واسه ی اون بشه عادت


دیگه بوسیدن دستات واسه اون نشه عبادت


خیلی سخته چشمای تو واسه ی اون کسی خیسه


که پیام داده یه عمر واسه تو نمی نویسه


خیلی سخته که دل تو نکنه قصد تلافی


تا که بین دو پرستو نباشه هیچ اختلافی


خیلی سخته اونکه دیروز تو واسش یه رویا بودی


از یادش رفته که واسش تو تموم دنیا بودی


خیلی سخته بری یک شب واسه چیدن ستاره

 

 

ولی تا رسیدی اونجا ببینی روز شد دوباره

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com  

نوشته شده در برچسب:شعر,شعر قشنگ,ساعت توسط الناز|

وقتی قلبم بی تو گریونه
ابرای غم پره بارونه
دنیای من دیگه ویرونه
ای دل ای دل
تنها موندم
با دل دله دیووونه
دنیام دنیام مثه زندونه
وقتی قلبم بی تو گریونه….
سر راهم نه یک میخونه مونده
نه ساقی مونده نه پیمونه مونده
ازاون مرده تو با اون قلب مغرور
یه عاشق بادلی دیوونه مونده
عاشق رسوا
دیوونه ترینم من
کاشکی بی تو
دنیارو نبینم من
ای دل ای دل
ای دل دله دیوونه
دنیام دنیام مثه زندونه
وقتی قلبم بی تو گریونه

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

دلم را سپردم به بنگاه دنیا

و هی آگهی دادم اینجا و آنجا

و هر روز

برای دلم

مشتری آمد و رفت

و هی این و آن

سرسری آمد و رفت
ولی هیچ کس واقعا

اتاق دلم را تماشا نکرد

دلم قفل بود

کسی قفل قلب مرا وا نکرد
یکی گفت:

چرا این اتاق

پر از دود و آه است

یکی گفت:

چه دیوارهایش سیاه است

یکی گفت:

چرا نور اینجا کم است

و آن دیگری گفت:

و انگار هر آجرش

فقط از غم و غصه و ماتم است

و رفتند و بعدش

دلم ماند بی مشتری

و من تازه آن وقت گفتم:

خدایا تو قلب مرا می خری ؟
و فردای آن روز

خدا آمد و توی قلبم نشست

و در را به روی همه

پشت خود بست

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

جای خالی ات قده خود توست

بزرگ نیست

کوچک هم؛

که نه هجوم و ازدحام اطراف آن را پر می کند

و نه کوچکتر از تو، در آن جای می گیرد.

درست اندازه ی حضور توست..

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

نفست چقدر شبیه

مردمک چشمم

دودو … می زند

ترسیده ای ؟

خسته ای شبیه خودم؟

و هراسان شبیه ثانیه ها

سنگین مثل دقیقه ها

وساعتها را…
راستی قولهایت را به چه قیمت به عبور زمان فروخته ای؟
من هنوز کنار رد پای گذشته ایستاده ام
خودم را به خواب نبودنت می زنم

چشمهایم چقدر چرت می زنند

میان لالائی حقیقت
کجای این نبودنها

به بودنم می خندی

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

بازی هر روزه مان بود ،

من و تو: گرگم و گله میبرم.

تو و من:چوپون دارم نمیزارم.

یادم لبریز تنفر از تصویر مبهم پسرکی است

که کاش چوپانم نبود.

نبود و تو میبردی مرا.

نبود و من می بردم تو را.

کجایی؟

باد ما را برد.

در کدام جنگل ،گرگی؟

در کدام چمنزار گوسفند؟

من اینجایم،

چوپان خاطره هایی که شعر می شود به یاد تو

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

باید کمک کنی ، کمرم را شکسته اند

بالم نمی دهند ، پرم را شکسته اند

نه راه پیش مانده برایم نه راه پس

پل های امن ِ پشت سرم را شکسته اند

هم ریشه های پیر مرا خشک کرده اند

هم شاخه های تازه ترم را شکسته اند

حتی مرا نشان خودم هم نمی دهند

آیینه های دور و برم را شکسته اند

گل های قاصدک خبرم را نمی برند

پای همیشه ی سفرم را شکسته اند

حالا تو نیستی و دهان های هرزه گو

با سنگ ِ حرف ِ مُفت ، سرم را شکسته اند

از : مهدی فرجی

 

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

 

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

برای تو و خویش

چشمانی آرزو میکنم

که چراغ ها و نشانه ها را

در ظلمت مان ببیند

گوشی

که صداها و شناسه ها را

در بیهوشی مان بشنود

برای تو و خویش

روحی

که این همه را

دربر گیرد و بپذیرد

و زبانی

که در صداقت خود

ما را از خاموشی خویش

بیرون کشد

و بگذارد

از آن چیزها که در

بندمان کشیده است

سخن بگوئیم…

 

- مارگوت بیکل (۱۹۵۸) -

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

 

چرا مردم قفس را آفریدند ؟
چرا پروانه را از شاخه چیدند ؟
چرا پروازها را پر شکستند ؟
چرا آوازها را سر بریدند ؟.
پس از کشف قفس ، پرواز پژمرد
…سرودن بر لب بلبل گره خورد
کلاف لاله سر در گم فرو ماند
شکفتن در گلوی گل گره خورد
چرا نیلوفر آواز بلبل
به پای میله های سرد پیچید ؟
چرا آواز غمگین قناری
درون سینه اش از درد پیچید ؟
چرا لبخند گل پرپر شد و ریخت ؟
چه شد آن آرزوهای بهاری ؟
چرا در پشت میله خط خطی شد
صدای صاف آواز قناری ؟
چرا لای کتابی ، خشک کردند
برای یادگاری پیچکی را ؟
به دفتر های خود سنجاق کردند
پر پروانه و سنجاقکی را ؟
خدا پر داد تا پرواز باشد
گلویی داد تا آواز باشد
خدا می خواست باغ آسمان ها
به روی ما همیشه باز باشد
خدا بال و پر و پروازشان داد
ولی مردم درون خود خزیدند
خدا هفت آسمان باز را ساخت
ولی مردم قفس را آفریدند

قیصر امین پور

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

” سـرد اسـت و مـن تـنهایـم “

چـه جمـلـه ای !

پــــُر از کـلیـشه …

پـــُـر از تـهـوع …

جـای ِ گـرمی نـشستـه ای و می خـوانـی :

” ســرد اسـت “…

یـخ نمـی کنـی

حـس نـمی کنـی …

کـه مـن بـرای ِ نـوشتـن ِ همیـن دو کلمـه

چـه سرمایـی را گـذرانـدم …

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

می‌شود برخاست در باران

دست در دست نجیب مهربانی

می‌شود در کوچه‌های شهر جاری شد

می‌شود با فرصت آیینه‌ها آمیخت

با نگاهی

با نفس‌های نگاهی

می‌شود سرشار

از راز بهاری شد

دست‌های خسته‌ای پیچیده با حسرت

چشم‌هایی مانده با دیوار رویاروی

چشم‌ها را می‌شود پرسید

یک نفر تنهاست

یک نفر با آفتاب و آسمان تنهاست

در زمین زندگانی

آسمان را می‌شود پاشید

می‌شود از چشم‌هایش …

چشم‌ها را می‌شود آموخت

می‌شود برخاست

می‌شود از چارچوب کوچک یک میز بیرون رفت

می‌شود دل را فراهم کرد

می‌شود روشن‌تر از اینجا و اکنون شد

جای من خالی‌ست

جای من در عشق

جای من در لحظه‌های بی‌دریغ اولین دیدار

جای من در شوق تابستانی آن چشم

جای من در طعم لبخندی که از دریا سخن می‌گفت

جای من در گرمی دستی که با خورشید نسبت داشت

جای من خالی‌ست

من کجا گم کرده‌ام آهنگ باران را؟!

من کجا از مهربانی چشم پوشیدم؟!

می‌شود برگشت

می‌شود برگشت و در خود جستجویی کرد

در کجا یک کودک ده‌ساله

در دلواپسی گم شد؟

در کجا دست من و سیمان گره خوردند؟

می‌شود برگشت

تا دبستان راه کوتاهی‌ست

می‌شود از رد باران رفت

می‌شود با سادگی آمیخت

می‌شود کوچک‌تر از اینجا و اکنون شد

می‌شود کیفی فراهم کرد

دفتری را می‌شود پر کرد از آیینه و خورشید

در کتابی می‌شود روییدن خود را تماشا کرد

من بهار دیگری را دوست می‌دارم

جای من خالی‌ست

جای من در میز ِ سوم، در کنار پنجره خالی‌ست

جای من در درس نقاشی

جای من در جمع کوکب‌ها

جای من در چشم‌های دختر خورشید

جای من در لحظه‌های ناب

جای من در نمره‌های بیست

جای من در زندگی خالی‌ست

می‌شود برگشت

اشتیاق چشم‌هایم را تماشا کن

می‌شود در سردی ِ سرشاخه‌های باغ

جشن رویش را بیفروزیم

دوستی را می‌شود پرسید

چشم‌ها را می‌شود آموخت

مهربانی کودکی تنهاست

مهربانی را بیاموزیم

مهربانی را هدیه دهیم

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

رویا … سهراب سپهری

بیا برویم رویا ببینیم.

سَرَم کنارِ گرمی رویا که سنگین می‌شود

دیگر حدودِ جهان

حدود نفسهای من است.

سَرَم کنارِ گرمیِ رویا که سنگین می‌شود

دیگر حدود سالهایم

حدودِ کودکی‌های من است.

با این همه خوابم نمی‌آید

تنها زمزمه‌ی مداوم زنجره‌ئی شبزی‌ست

با شعله‌ی صداش، که ولرم و مکرر از تنوره‌ی تیرگی می‌گذرد.

(به قول مادرم شب است دیگر …

اما خوابم نمی‌آید، قسم نمی‌خورم)

باید به کو کنارِ صبح و شام نیامده بیندیشم

باید از هزاره‌ی دوش و ساعتِ صد ساله بگذرم

پس لااقل

تو سکوتِ بی‌پشت و رویِ مرا

پیشه‌ی خاموش واژگان مگیر!

بیا …! بیا برویم رویا ببینیم.

 

سهراب سپهری

نوشته شده در برچسب:شعر,شعر های قشنگ متن های عاشقانه,ساعت توسط الناز|

 

 

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

بر لبانم غنچه لبخند پژمرده است
نغمه ام دلگیر و افسرده است
نه سرودی؛ نه سروری
نه هماوازی نه شوری
زندگی گویی ز دنیا رخت بر بسته است.
یا که خاک مرده روی شهر پاشیده است.
این چه آیینی؟ چه قانونی؟ چه تدبیری است؟
من از این آرامش سنگین و صامت عاصیم دیگر
من از این آهنگ یکسان و مکرر عاصیم دیگر
من سرودی تازه می خواهم
جنبشی؛ شوری؛ نشاطی، نغمه ای، فریادهایی تازه می جویم
من به هر آیین و مسلک کو، کسی را از تلاشش باز دارد یاغیم دیگر
من تو را در سینه امید دیرینسال خواهم کشت
من امید تازه می خواهم

نوشته شده در برچسب:شعر,شعر های قشنگ متن های عاشقانه,ساعت توسط الناز|

تنهایی تلفنی‌ست که زنگ می‌زند مُدام

صدای غریبه‌ای‌ست که سراغِ دیگری را می‌گیرد از من

یک‌شنبه‌ی سوت‌وکوری‌ست که آسمانِ ابری‌اش ذرّه‌ای آفتاب ندارد

حرف‌های بی‌ربطی‌ست که سر می‌بَرَد حوصله‌ام را

تنهایی زل‌زدن از پشتِ شیشه‌ای‌ست که به شب می‌رسد

فکرکردن به خیابانی‌ست که آدم‌هایش قدم‌زدن را دوست می‌دارند

آدم‌هایی که به خانه می‌روند و روی تخت می‌خوابند و چشم‌های‌شان را می‌بندند امّا خواب نمی‌‌بینند

آدم‌هایی که گرمای اتاق را تاب نمی‌آورند و نیمه‌شب از خانه بیرون می‌زنند

تنهایی دل‌سپردن به کسی‌ست که دوستت نمی‌دارد

کسی که برای تو گُل نمی‌خَرَد هیچ‌وقت

کسی که برایش مهم نیست روز را از پشتِ شیشه‌های اتاقت می‌بینی هر روز

تنهایی اضافه‌بودن‌ است در خانه‌ای که تلفن هیچ‌وقت با تو کار ندارد

خانه‌ای که تو را نمی‌شناسد انگار

خانه‌ای که برای تو در اتاقِ کوچکی خلاصه شده است

تنهایی خاطره‌ای‌ست که عذابت می‌دهد هر روز

خاطره‌ای که هجوم می‌آوَرَد وقتی چشم‌ها را می‌بندی

تنهایی عقربه‌های ساعتی‌ست‌ که تکان نخورده‌اند وقتی چشم باز می‌کنی

تنهایی انتظارکشیدنِ توست وقتی تو نیستی

وقتی تو رفته‌ای از این خانه

وقتی تلفن زنگ می‌زند امّا غریبه‌ای سراغِ دیگری را می‌گیرد

وقتی در این شیشه‌ای که به شب می‌رسد خودت را می‌بینی هر شب

نوشته شده در برچسب:شعر,شعر عاشقانه,ساعت توسط الناز|

 

گاهی وقتها فکر می کردم که همیشه پایان، آدم را به سمت یک آغاز می کشاند … اما وقتی دلم شکست، وقتی صدای شکستن دلم را شنیدم … و تا چشم گشودم دیدم، که کوه غرورم پر شده از شکسته های آیینه آینده روشن … وقتی دیدم چگونه پا روی دلم گذاشتی، از اوجِ غرور به قعرِ دلتنگی سقوط کردم … وقتی که بوی خاک خیس و سرمای لطیف، که از درز پنجره سکوتم، گونه دلم را … نوازش می داد و دل سنگی احساسم با اولین بارش غربت شکست … باور کردم که … همیشه یک پایان انسان را سمت آغازی دیگر نمی کشاند … گاهی باید پایان را آموخت اما بی آغازی دیگر … گاهی باید در پایان زندگی کرد و از پشت پنجره پایان به خاطرات گذشته نگریست … گاهی باید پشت حصارِ حسرت در خاطرات … زمانی که دستهای دلمان را گره کورِ عشق زدیم … و با تیغ وداع گسلاندیم، غرق شویم… باید پشت پرچین تنهایی نشست و غبار دل را با اشک شست … و باور کرد … پایان را، بی آغازی دیگر ..!!

نوشته شده در برچسب:شعر,متن قشنگ , عاشقانه,ساعت توسط الناز|

 

غربت خودم را احساس می کنم

غربتی در این دنیای غریب

شکوه شکفتن در من پژمرده

هیجان صدا در من شکسته

بغض در گلوگاه دقایقم خفه شده

و اشک ها یکی پس از دیگری بر گونه آرزوهایم می چکد

آری ، آغاز دوباره زیست و هزاران بار مردن یعنی این

یعنی پا نهادن در جاده بی انتهای هیچ

یعنی گم شدن در پستویی از تنهایی

یعنی در گور گناهانت خشکیدن

یعنی انگشتانت را در چرخ شعرهایت له کردن

من فرق سپیده و شامگاه را نمی دانم

برای من همیشه همه چیز سیاه است

و شاید در اوج شادی هایم خاکستری رنگ شود

چهره هیچ کس را به یاد نمی آورم

کسی برایم به یاد ماندنی نیست

پرواز برایم ممکن نیست چرا که نه فرشته ام ٬ نه پرنده

من انسانم ، انسانی از جنس خاک

نوشته شده در برچسب:شعر,شعر عاشقانه,ساعت توسط الناز|

 

هرچه هست، جز تقدیری که مَنَش می‌شناسم، نیست!
دستهایم را برای دستهای تو آفریده‌اند
لبانم را برای یادآوریِ بوسه، به وقتِ آرامش
هی بانو! سادگی، آوازی نیست که در
ازدحام این زندگان زمزمه‌اش کنیم.
هرچه بود، جز تقدیری که تو را بازت به من می‌شناسد،
نشانی نیست!
رخسارِ باکره در پیاله‌ی آب، وسوسه‌ی لبریزِ آفرینه‌ی نور،
و من که آموخته‌ام تا چون ماه را
در سایه‌سار پسین نظاره کنم.
هی بانو …!

نوشته شده در برچسب:شعر,شعر های قشنگ متن های عاشقانه,ساعت توسط الناز|

پیراهن نگاه مرا مکش از پشت

که بر می گردم

و بی خیال عزیزهای مصری و یعقوب های چشم به راه

چنان به خود می فشارمت

که هفتاد و هفت سال تمام

باران ببارد و گندم درو کنیم..!

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

هــمـه ی ِ قـراردادهــا را کـه روی

کـاغـذهـای بـی جـان نـمی نویسنـــــ….ــــد !

بــعـضی از عـهـدهــا را

روی قــلـب هـای هــم مـی نــویــسـیـم …

.. حـواست به ایـن عـهـدهـای غـیـر کـاغـذی بـاشـد …

شـکـسـتَنـشـان

یـک آدم را مـی شـکند !!

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
 

نوشته شده در برچسب:,ساعت توسط الناز|

 

کتاب عاشقی را آرام باز می کنم

و ورق می زنم صفحات دلدادگی را ،

داستان خسرو و شیرین . . .

افسانه ی لیلی و مجنون

روایت ویس و رامین ،

قصه ی فرهاد و منیژه ،

وامق و عذرا ، . . .

. . .

باز هم ورقی دیگر ،

و برگی دیگر ،

و کهن عشقی دیگر . . .

. . .

تو گویی لابلای هر برگ ،

با ظرافتی خاص . . .

دلی پیچیده شده ،

و چشمی نگران . . .

هنوز بر لب جاده عاشقی

به انتظار نشسته ،

یار را می جوید . . .

. . .
باز هم ورقی دیگر ،

و برگی دیگر ،

و کهن عشقی دیگر . . .

. . .

تو گویی لابلای هر برگ ،

با ظرافتی خاص . . .

دلی پیچیده شده ،

و چشمی نگران . . .

هنوز بر لب جاده عاشقی

به انتظار نشسته ،

یار را می جوید . . .

نوشته شده در برچسب:شعر,شعرقشنگ,ساعت توسط الناز|

 

دنیا کوچکتر از آن است

که گم شده ای را در آن یافته باشی

هیچ کس اینجا گم نمی شود

آدم ها به همان خونسردی که آمده اند

چمدانشان را می بندند

و ناپدید می شوند

یکی درمه

یکی در غبار

یکی در باران

یکی در باد

و بی رحم ترینشان در برف

آنچه به جا می ماند

رد پائی است

و خاطره ای که هر از گاه پس میزند

مثل نسیم سحر

پرده های اتاقت را

….

 

نوشته شده در برچسب:شعر,شعرقشنگ,ساعت توسط الناز|

 

همه ی زندگیمون درد

همه ی زندگیمون غم

جلوی آینه نشستم

وسط فکرای درهم

واسه چی ادامه میدم ؟

نمی دونم یا نمی گم

دیگه هیچ فرقی نداره

بغل ِ تو با جهنم

جلوی آینه نشستم

خوابم و بیدارم انگار

پشت سر کابوس رفتن

روبروم دیواره دیوار

پشت سر حلقه ی آتیش

روبروم یه حلقه ی دار

غم ِ اولین سلام و آخرین خدانگهدار

خسته ام ، یه تیکه سنگم

خالی ام ، یه تیکه چوبم

مثه یه قایق ِ متروک

توی دریای جنوبم

جلوی آینه نشستم

به نبودن مشت می کوبم

دارم از توو پاره می شم

به همه می گم که خوبم!

با تو سرتا پا گناهم

همه چی گندم و سیبه

هوا بدجور سرده انگار

دستای همه توو جیبه

باغمون گل داده اما

هر درختش یه صلیبه

ماهیه بیرون از آبم

حالم این روزا عجیبه

جلوی آینه نشستم

بی سوالم ، بی جوابم

نه چشام وا میشه از اشک

نه می تونم که بخوابم

مثه گنجشک توی طوفان

مثه فریاد زیر آبم

مثه آشفته ی موهات

مثه چشم تو خرابم

داشتی انگاری می ترکید

درد دنیا توو سرم بود

منو توو هوا رها کرد

هر کسی بال و پرم بود

روزای بدم که رفتن

وقت روز بدترم بود

این شبانه ، این ترانه

گریه های آخرم بود

نوشته شده در برچسب:شعر,شعرقشنگ,ساعت توسط الناز|

 

 

دوستت دارم‌ها را نگه می‌داری برای روز مبادا،
دلم تنگ شده‌ها را، عاشقتم‌ها را …
این‌ جمله‌ها را که ارزشمندند الکی خرج کسی نمی‌کنی!
باید آدمش پیدا شود!
باید همان لحظه از خودت مطمئن باشی و باید بدانی که فردا،
از امروز گفتنش پشیمان نخواهی شد!

 

سِنت که بالا می‌رود کلی دوستت دارم پیشت مانده،
کلی دلم تنگ شده و عاشقتم مانده که خرج کسی نکرده‌ای و روی هم تلنبار شده‌اند!
فرصت نداری صندوقت را خالی کنی!
صندوقت سنگین شده و نمی‌توانی با خودت بِکشی‌اش …

شروع می‌کنی به خرج کردنشان!
توی میهمانی اگر نگاهت کرد
اگر نگاهش را دوست داشتی
توی رقص اگر پا‌به‌پایت آمد
اگر هوایت را داشت
اگر با تو ترانه را به صدای بلند خواند
توی جلسه اگر حرفی را گفت که حرف تو بود
اگر استدلالی کرد که تکانت داد
در سفر اگر شوخ و شنگ بود
اگر مدام به خنده‌ات انداخت
و اگر منظره‌های قشنگ را نشانت داد

برای یکی یک دوستت دارم خرج می‌کنی
برای یکی یک دلم برایت تنگ می‌شود خرج می‌کنی!
یک چقدر زیبایی!
یک با من می‌مانی؟

بعد می‌بینی آدم‌ها با تو فاصله می‌گیرند
متهمت می‌کنند به هیزی …
به مخ‌زدن … به اعتماد آدم‌ها!
سواستفاده کردن به پیری و معرکه‌گیری …
اما بگذار به سن تو برسند!
بگذار صندوقچه‌شان لبریز شود آن‌‌وقت حال امروز تو را می‌فهمند بدون این‌که تو را به یاد بیاورند
غریب است دوست داشتن …
و عجیب تر از آن است دوست داشته شدن !

وقتی می‌دانیم کسی با جان و دل دوستمان دارد …
و نفس‌ها و صدا و نگاهمان در روح و جانش ریشه دوانده؛
به بازیش می‌گیریم هر چه او عاشق‌تر، ما سرخوش‌تر، هر چه او دل نازک‌تر، ما بی رحم ‌تر.

تقصیر از ما نیست؛
تمامیِ قصه هایِ عاشقانه، اینگونه به گوشمان خوانده شده‌اند

نوشته شده در برچسب:شعر,جالب,واقعی,ساعت توسط الناز|

*به دخترعموم که ۵ سالشه میگم: دخترا موشن مثه خرگوشن

میگه پ ن پ همه مثل شما پسرا گاو گوساله ایم

اصلا یه وضعی شده به خدا!شکلک زیباساز-mania-dv.blogfa.com

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد 


ادامه مطلب
نوشته شده در برچسب:پ نه پ,پ نه پ سری جدید,ساعت توسط الناز|

 

بيچاره دخترا اگه خوشگل باشن مي گن عجب جيگريه!

اگه زشت باشن مي گن کي اينو مي گيره!

اگه تپل باشن مي گن چه گوشتيه! اگه لاغر باشن مي گن چه مردنيه!

اگه مودبانه حرف بزنن مي گن چه لفظ قلم حرف مي زنه! اگه رک و راست باشن مي گن چه بي حياست!

اگه يه خورده فکر کنن مي گن چقدر ناز مي کنه! اگه سري جواب بدن مي گن منتظر بود!

اگه تند راه برن مي گن داره مي ره سر قرار!

اگه اروم راه برن مي گن اومده بيرون دور بزنه ول بگرده!

اگه با تلفن کارتي حرف بزنن مي گن با دوست پسرشه! اگه خواستگارو رد کنه مي گن يکي رو زير سر داره!

اگه حرف شوهرو پيش بکشه مي گن سر و گوشش مي جنبه !

اگه به خودش برسه مي گن دلش شوهر مي خواد مي خواد جلب توجه کنه !

اگه............چکار کنه بميره خوبه؟

نوشته شده در برچسب:,ساعت توسط الناز|

 

 

 


ادامه مطلب
نوشته شده در برچسب:طنز,جالب خنده دار,ساعت توسط الناز|

 

 

Click here to enlargeجالبه حتما بخونیدClick here to enlarge


ادامه مطلب
نوشته شده در برچسب:طنز,خنده دار,ساعت توسط الناز|

توجه توجه توجه مطالب خنده دار.

 


ادامه مطلب
نوشته شده در برچسب:خنده دار,جالب,ساعت توسط الناز|


ادامه مطلب
نوشته شده در برچسب:طنز,خنده دار,ساعت توسط الناز|

 


ادامه مطلب
نوشته شده در برچسب:طنز,مطالب های جالب و خنده دار,ساعت توسط الناز|

 خانووم…  بعد از اين كه هفت هشت دفعه، هي اومدس و رفته س وديده س و نخريدس ،  بالاخره، باري آخركه اومدس، يه دفعه ديگه هم پارچه را ديدس، اين دفعه ، كم و بيش پسنديده س و خبري مرگش خريدس.

برده س ،  برا اينكه بعدآ آب نرد و كوچیك نشد ، پارچه را شسته س ، بعدش بريده س ، داده س خياط براش دوخته س ، پوشيده اس ، باهاش رفته اس عروسي،  توعروسي كلي پزداده س، قر داده س ، رقصيده س ،……..

بعدش رفته س خونه ، كلي توش نيشسته س و غلطيده س وكپيده س .

يه چند روز بعد دلشو زد ه س، رفته س پيرنو

شيكافته س، دوباره شسته س، حالا پس اورده اس !

ميگد از رنگش خوشم نيومدس !!

اين پارچه دون ، حج آقا !

لطفآ پولمو پس بديند…..!

راستي  راستي  كه خيلي  ناكس و نانجيب و پدر سوخته س !!!

این مقاله فقط جنبه طنز و سرگرمی دارد و قصد توهین به شخص خاصی را ندارد.

نوشته شده در برچسب:طنز,ساعت توسط الناز|

 

.


ادامه مطلب
نوشته شده در برچسب:فرق بین زن و مرد,ساعت توسط الناز|

 

می نویسم از دلم از دردهای کهنه ام

غوطه ور چون خسی در گردباد سرنوشت

زندگی می کشد مرا تا ناکجای غم

من خسته ام ولی خوش بحال سرنوشت

نه پای رفتنم بود

نه جای ماندنم ولی

می برد مرا کاروان سرنوشت

در گیر و دارزندگی

شعر من رقم نخورد  لابلای دفترت

من مانده ام چرا هنوز دم میزنی ز سرنوشت

بار هاگفته ای صد بار شنیده ام

ننویس گناه خود بر پای سرنوشت

رفته ای ولی دل می خواهدت هنوز

ای بهترین غزل ای شعر سرنوشت...

نوشته شده در برچسب:داستان,داستان خوب,شعر,ساعت توسط الناز|


آخرين مطالب
» <-PostTitle->
قالب برای بلاگ