شکست...

کلبه ی عاشقان

همه چیز

 

گاهی وقتها فکر می کردم که همیشه پایان، آدم را به سمت یک آغاز می کشاند … اما وقتی دلم شکست، وقتی صدای شکستن دلم را شنیدم … و تا چشم گشودم دیدم، که کوه غرورم پر شده از شکسته های آیینه آینده روشن … وقتی دیدم چگونه پا روی دلم گذاشتی، از اوجِ غرور به قعرِ دلتنگی سقوط کردم … وقتی که بوی خاک خیس و سرمای لطیف، که از درز پنجره سکوتم، گونه دلم را … نوازش می داد و دل سنگی احساسم با اولین بارش غربت شکست … باور کردم که … همیشه یک پایان انسان را سمت آغازی دیگر نمی کشاند … گاهی باید پایان را آموخت اما بی آغازی دیگر … گاهی باید در پایان زندگی کرد و از پشت پنجره پایان به خاطرات گذشته نگریست … گاهی باید پشت حصارِ حسرت در خاطرات … زمانی که دستهای دلمان را گره کورِ عشق زدیم … و با تیغ وداع گسلاندیم، غرق شویم… باید پشت پرچین تنهایی نشست و غبار دل را با اشک شست … و باور کرد … پایان را، بی آغازی دیگر ..!!



نظرات شما عزیزان:

رضا
ساعت9:55---31 فروردين 1391
سلام گلم
شما هم لینک شدین
دوست دارم


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در برچسب:شعر,متن قشنگ , عاشقانه,ساعت توسط الناز|


آخرين مطالب
» <-PostTitle->
قالب برای بلاگ