کلبه ی عاشقان

همه چیز

حماقت که شاخ و دم ندارد !

حماقت یعنی من که

اینقدر می روم تا تو دلتنگِ من شوی !

خبری از دلتنگیِ تو نمی شود !

بر می گردم چون

دلتنگ می شوم.

نوشته شده در برچسب:شعر,شعرعاشقانه,ساعت توسط الناز|

وقتی نیست نباید اشک بریزی

باید بگذاری بغض ها روی هم جمع شوند و جمع شوند ….تا کوه شوند ، تا سخت شوند ،

همین ها تو را میسازد…سنگت می کند درست مثل خودش !

باید یادت باشد حالا که نیست

اشکهایت را ندهی هرکسی پاک کند …میدانی؟

… آخر هرکسی لیاقت تو و اشکهایت را ندارد.

نوشته شده در برچسب:شعر,شعر عاشقانه,ساعت توسط الناز|

YYYYYYYYYYYY

 

آی آدما٬ آی غنچه ها٬ آی کوچه ها٬ تو رو خدا بگین نره

پیاده ها ٬سواره ها ٬مسافرای جاده ها٬ تو رو خدا بگین نره

تو رو خدا بگین نره٬ اگه بره٬ من حرفامو به کی بگم؟

آخه من هم عاشق شدم٬ داره میره ٬من چی بگم؟

آهای شبا ٬ستاره ها٬ ترانه ها٬ اگه بره٬ قشنگی ها رو میبره

آی آدما٬ مسافرا ٬پنجره های کوچه ها٬ تو رو خدا بگین نره

عاشق شدم ٬اون می دونه٬ واسه همین داره میره

اگه بره٬ کی تو شبام٬ شعرام رو از من می گیره؟

نرو ٬بمون٬ اگه کمم ٬عاشق شدم خیلی زیاد

یادش به خیر٬ چه زود گذشت ٬اون اولا یادت میاد؟

مترسکی غریب بودم ٬تنها بودم٬ ساکت و بی صدا بودم

قشنگ بودی٬ بچه بودم٬ از آدما جدا بودم

یه حرفی موند٬ توی دلم ٬بهت بگم ٬از روزی که گفتی میرم

خواستم بگم ٬دوستت دارم ٬دوستت دارم ٬دوستت دارم

نه خنده ها٬ نه گریه ها٬ نه اونهمه ترانه و گلایه ها

هیچی به یادت نمیاد٬ نه بوسه و نه کوچه و نه سایه ها

داره میره ٬تا دوباره٬ ساکن اون شبها بشم

تو باغ سرد لحظه هام٬ مترسکی تنها بشم

عمر منم با رفتنت ٬انگاری رو به آخره

منم می خوام عاشق بشم٬ تو رو خدا بگین نره

می خواد بره ٬تنها بره٬ تو فکر راه سفره

آی آدما ٬ستاره ها ٬مسافرا٬ تو رو خدا بگین نره

 

نوشته شده در برچسب:شعر,شعرعاشقانه,ساعت توسط الناز|

یادمان باشد اگر شاخه گلی را چیدیم

وقت پرپر شدنش سوز و نوایی نکنیم سر سجاده عشق


 


 

 

جز برای دل محبوب دعایی نکنیم


 

 

یادمان باشد از این پس خطایی نکنیم


 

 

گرچه در خود بشکستیم صدایی نکنیم


 

 

یادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند


 

 

طلب عشق ز هر بی سرو پایی نکنیم

نوشته شده در برچسب:شعر,شعر عاشقانه,ساعت توسط الناز|

سکوت وانتظاروبغض وبـــــــــــارون

نه عطری نه نگاهی نه یه لبخند

چطورعادت کنم به دوری ازتو

مگه میشه که ازعشق تودل کند

نگو تقدیره ......برگـــــــــرد

دلت میگیره.....برگـــــــــرد

وجود عاشق من واست میمیره برگـــــــرد......

بغل کن استراب لحظه هامو

بغل کن بی تو آرامش ندارم

نمی دونی چه ترسی داره دوریـــــــــت

نمی دونی چه سخته روزگـــــــــارم....

من ازبسه که دلم تنگه بریدم

یه عالم درد سنگینه توسینم

من اینجاتادلت بخواد تنـــــــــهــــام

من اینجا تادلت بخواد غمگینم.......

سکوت وانتظاروبغض وبـــــــــــارون

نه عطری نه نگاهی نه یه لبخند

چطورعادت کنم به دوری ازتو

مگه میشه که ازعشق تودل کند؟؟؟؟؟؟؟؟؟

نوشته شده در برچسب:شعر,شعرقشنگ,ساعت توسط الناز|


آخرين مطالب
» <-PostTitle->
قالب برای بلاگ