همه چیز
برای رسیدن به تو تو را سهم تمام رویاهایم کردم خدایا .... از تو دلگیرم ... دارم از غصه میمیرم ... یه کاری کن من از اینجا " به آغوش تو برگردم ... یه کاری کن بیام پیشت " که محتاج و زمین گیرم ... * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * نمیشه که تو باشی من و من عاشقت نباشیم * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * از فکر من بگذر خیالت تخت باشد خبر به دورترین نقطه ی جهان برسد * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * گاهی چنان بدم که مبادا ببینیم من صورتم که به صورت شعرم شبیه نیست شاعر شنیدنی ست ولی میل،میل ِ توست این واژه ها صراحت ِ تنهایی من اند مبهوت می شوی اگر از روزن ات شبی یک قطره ام و گاه چنان موج می زنم شب های شعر خوانی من بی فروغ نیست از : محمد علی بهمنی * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * از : کاظم بهمنی * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * برای کنار هم گذاشتن واژه ها٬ دست قلمم بیش از آنچه فکر کنی خالی است… و بیش از آنچه فکر کنی احساس می کنم به نوشتن مجبورم ! شاید این هم خاصیت ِ داشتن این صفحه ی مجازی است ؛ میان جاده که می آمدم ، سرم پر از فکر بود فکرهایی از آن دست که به هر نیمه ای که می رسیدم احساس می کردم بیش از این رخصت پیش رفتن ندارم چیزهایی مثل ِِ آینده رفتن ماندن حالا اما اندیشه ای نیست برای به واژه آوردن.. * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * کسی را میخواهم، نمییابمش میسازمش روی تصویر تو و تو با یک کلمه فرو میریزیاش تو هم کسی میخواهی، نمییابیش میسازیاش روی تصویر من اصلا بیا چیز دیگری نسازیم و تن به زیبایی ابهام بسپاریم فراموش شویم در آنچه هست روی چمنهای هم دراز بکشیم به نیلوفرهامان فرصت پیچش بدهیم بگذار دستهایم در آغوش راز شناور شوند رویای عشق در همین حوالی مبهم درد است شاید! * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * تمام راهها را بسوی جاده ی تنهایی می پویم و در اضطراب گلبوته های جدایی , چشمانم را بسوی صداقت پروانه های شهر عشق , آذین می بندم . به تو فکر می کنم که چگونه در گلزار وجودم , آشیان کردی و بر تاروپود تنم حروف عشق را ترنم نمودی . پس باورم کن که به وسعت دریا و به اندازه ی زیبایی چشمانت و من… در انتهای غروب , نگاهم را بسوی مشرق چشمانت دوخته ام تا مگر بازتاب صداقتمان در دستان تو تجلی کند ….!!! * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * میدونی چرا میگن” دلت دریا باشه” * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * چرا گریه کنم وقتی باران ابهت اشکهایم را پاک کرد و سرخی گونه هایم را به حساب روزگار ریخت. چرا گریه کنم وقتی او بغض عروسکی دارد و همیشه این منم که باید قطره قطره بمیرم. چرا گریه کنم وقتی بر بلندی این ساده زیستن زیر پا له شده ام. چرا گریه کنم وقتی باد بوی گریه دارد و برگ بوی مرگ. چرا گریه کنم وقتی عاشق شدن را بلد نیستم تا به حرمت اندک سهمم از تو اشک بریزم. چرا گریه کنم وقتی تبسم نگاهت زیبا تر است……… * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * سلام مــاه مــن ! دیشب دلتنگ شدم و رفتم سراغ آسمان اما هر چه گشتم اثری از ماه نبود که نبود …! گفتم بیایم سراغ ِ خودت .. احوال مهتابیت چطور است ؟! چه خبــر از تمام خوبی هایت و تمام بدی های مــن ؟! چه خبــر از تمام صبــرهایت در برابر تمام ناملایمت های مــن ؟! چه خبر از تمام آن ستاره هایی که بی من شمردی و من بی تو ؟! چقدر نیامده انتظار خبــر دارم ؟! چه کنم دلم بــرای تمــام مهــربانی هایت لک زده است ! راستی ، باز هم آســمان دلت ابری است یا ….؟! می دانم ، تحملم مشکل است …. اما خُب چه کنم؟! یک وقت خســته نشوی و بــروی مــاه دیگری شود …. هیچ کس به اندازه مــن نمی تواند آســـمانت باشد ! تو فقط ماه من بمون و باش ! ماه من ! مراقب خاطراتمان ، روزهای با هم بودنمان .. خلاصه کنم بهونه موندنم مراقب خودمون باش ! * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * وقتی از چشم تو افتادم دل مستم شکست ناگهان- دریا! تو را دیدم حواسم پرت شد در دلم فریاد زد فرهاد و کوهستان شنید بعد ِ تو آیینه های شعر سنگم میزنند عشق زانو زد غرور گام هایم خرد شد وقتی از چشم تو افتادم نمیدانم چه شد رفتنت آغاز ویرانیست حرفش را نزن آرزو داریکه دیگر بر نگردم پیش تو یه عالمه شعر و متن عاشقانه فوق العاده زیبا همراه با عکس عاشقانه امشب کسی به سیب دلم ناخنک زده است! این غم نمی رود به خدا از دلم، مخواه! قصدم گلایه نیست، خودت جای من، ببین امروز هم گذشت و دلت میهمان نشد هرشب من -آن غریبه که باور نمی کند دارد به باد می سپرد این پیام را: مژگان عباسلو بقیه شعر و متنهای عاشقانه در ادامه مطلب بزار پر بکشم داد بزنم *************************************************** دور از این هیاهو دلم کویر می خواهد و تنهایی و سکوت و آغوش ِ سرد ِ شبی که آتشم را فرو نشاند. نه دیوار، نه در، نه دستی که بیرونم کشد از دنیایم، نه پایی که در نوردد مرزهایم، نه قلبی که بشکند سکوتم، نه ذهنی که سنگینم کند از حرف، نه روحی که آویزانم شود. من باشم و تنهایی ِ ژرفی که نور ستارگان روشنش می کند و آرامشی که قبل از هیچ طوفانی نیست ! *************************************************** *************************************************** برایت *************************************************** کم کم تفاوت ظریف میان نگهداشتن یک دست *************************************************** _______________________ وقتی شقیقه هایم از تحمل زخم های کهنه تیر می کشند مجبور می شوم به دورترین عزیزترینم با بلندترین صدا بیندیشم … ________________ غاری یک نفره ام در طبقه ی دوم آپارتمانی در محله ای شلوغ صبح ها بیرون می زنم از خودم دنبال کوهی که جا برای غاری یک نفره داشته باشد شب ها بر می گردم به خودم آتش روشن می کنم و روی دیواره هایم طرحی می کشم از معشوقه ای که ندارم *************************************************** چه ساده ام که به عشقت هنوز پابندم به روزگار خودم جای گریه می خندم چه ساده ام که پس از این هزار و هجده سال هنوز هم به قراری که بسته ای بندم: که می رسیّ و برای همیشه می مانی و می دهی به نفس های خسته ام جانی به انتهای خودم می رسم به این بن بست همیشه قصه ی بی سرپناهی ام این است همیشه آخر هر اتفاق می بازم برنده باشی اگر،من به باخت می نازم … نشسته کنج قفس یک پرنده ی زخمی تو حال خسته ی من را چگونه می فهمی؟ پرنده ایّ و قفس را ندیده ای هرگز تو طعم تلخ قفس را چشیده ای هرگز؟ نشسته زیر پرت آسمان…چه خوشبختی همیشه دور و برت آسمان…چه خوشبختی تو از پرنده ی بی بال و پر چه می دانی؟ تو ای پرنده ی پر شور و شر…چه می دانی؟ دوباره سادگی ام کار می دهد دستم نمی شود که از عشقت گذشت،دلبندم! اگر چه سر به هوایی،قرار یادت نیست هنوز هم به قراری که بسته ای بندم هنوز هم که هنوز است حین هر باران تو را برای نفس هام آرزومندم تو سهم عاشقی ام… نه ،نبوده ای هرگز به روزگار خودم جای گریه می خندم *************************************************** وقتی دلم به سمت تو مایل نمیشود باید بگویم اسم دلم ، دل نمیشود دیوانهام بخوان که به عقلم نیاورند دیوانهی تو است که عاقل نمیشود تکلیف پای عابران چیست؟ آیهای از آسمان فاصله نازل نمیشود خط میزنم غبار هوا را که بنگرم آیا کسی زِ پنجره داخل نمیشود؟ میخواستم رها شوم از عاشقانهها دیدم که در نگاه تو حاصل نمیشود تا نیستی تمام غزلها معلّق اند این شعر مدتیست که کامل نمیشود. کاش می شد که من پروانهء باغ رو یا های تو باشم اگر نمی خواستی بچسبانی ام به کلکسیون آرزوهای ِ دست یافته ات، می شد که تو شهسوار رویاهای من باشی اگر نمی خواستم محبوست کنم، در کاخ توقعات ِ بر نیامده ام می شد که ما تصویر زیبای عشقی بی تمام باشیم بر دیوار ناممکن ها اگر یاد گرفته بودیم عاشقی را
خداحافظ گل لادن٬ تموم عاشقا باختن از عشق٬ چه زندونی برام ساختن خوابی به چشمونم نمی شونه گلای باغچمو سوزوند داره می باره از هر سو به آغوش تو برگردم شب غم بارونو بردارم بگو از شب چه می دونی؟ بودی٬ تو دست سرد این مردم بعد از رفتنت جای خالیت در دلم مثل کفش های سیندرلا اندازه هیچ یک از مردم شهر نشد حتی به زور..... یک پنجره برای دیدن یک پنجره برای شنیــــــــــــــــــدن یک پنجره که مثل حلقه ی چاهــــــــــــــــــــــــی در انتهای خود به قلب زمین می رســـــــــــــــــــــــــــــــــــــد و باز می شود به سوی وسعت این مهربانی مکرر آبی رنـــــــــــــــــــــــگ یک پنجره که دست های کوچک تنهایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی را از بخشش شبانه ی عطر ستاره های کریــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم سرشار می کنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد و می شود از آنجـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا خورشید را به غربت گل های شمعدانی مهمان کــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرد یک پنجره برای من کافیســــــــ*ـ*ـ*ـ*ــــــــ*ـ*ـ*ـ*ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت *ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ*ـــ ـــــ ــــــ ـــــ ـــــ ــــ ـــــ*ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ* *ــــــــــــــــــــــــــــــ*ــــــ ـــــ ــــ ـــــ ــــ ـــ*ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ* *ـــــــــــــــــــــــــ *ــــ ـــ ــــ ــــ ـــ*ــــــــــــــــــــــــــــــــ* *ـــــــــــــــــــــــــ*ــ ـــ ـــ ـ*ـــــــــــــــــــــــــــــ* *ــــــــــــــــــــــ*ـ ـ*ـــــــــــــــــــــــ* *ـــــــــــــــــــــ*ــــــــــــــــــــ* *ـــــــــــــــــــــــــــــ* *ــــــــــــــــ* *ــــــ*
* آدم هـا می آینـد زنـدگی می کننـد می میـرنـد و می رونـد … امـا فـاجعـه ی زنـدگی ِ تــو جای خالی ات قده خود توست بزرگ نیست که نه هجوم و ازدحام اطراف آن را پر می کند و نه کوچکتر از تو، در آن جای می گیرد. درست اندازه ی حضور توست.. آن هـنگـام آغـاز می شـود کـه آدمی می رود امــا نـمی میـرد! مـی مـــانــد و نبـودنـش در بـودن ِ تـو چنـان تـه نـشیـن می شـود کـه تـــو می میـری در حالـی کـه زنــده ای … نقطه سر خط زندگی دیگر خودش هم نمی تواند بخواند حالا که دیگر دستم به آغوشت نمیرسد و بوسیدنت موکول شده به تمامی روزهای نیامده.. حالا که هر چه دریا و اقیانوس را از نقشه جهان پاک کردی مبادا غرق شوم در رویایت در کتاب گینس ثبت کنم تا همه بدانند - یک نفر با سنگین ترین بار دلتنگی روی شانه هایش - تو را دوست میداشت دنیای این روزای من هم قد تن پوشم شده اینقدر دورم ز تو که دنیا فراموشم شده دنیای این روزای من درگیر تنهایی شده تنها مدارا می کنیم دنیا عجب جایی شده هر شب تو رویای خودم آغوشتو تن میکنم آینده ی این خونه رو با شمع روشن میکنم هر شب تو رویای خودم آغوشتو تن میکنم آینده ی این خونه رو با شمع روشن میکنم هر روز این تنهایی رو فردا تصور میکنم هم سنگ این روزای من تنها شبم تاریک نیست اینجا به جز دوری تو چیزی به من نزدیک نیست آینده ی این خونه رو با شمع روشن میکنم هر شب تو رویای خودم آغوشتو تن میکنم آینده ی این خونه رو با شمع روشن میکنم اینقدر دورم از تو که دنیا فراموشم شده دنیای این روزای من درگیر تنهایی شده تنها مدارا می کنیم دنیا عجب جایی شده نشانی تو فقط
سیاهی شب را دوست دارم چون همرنگ روزگار من است در آسمان خیالم در جستجوی تو بودم در میان ستاره ها تنها یک ستاره بود و درخشش آن چشم مرا خیره کرده بود. آن ستاره شبها خواب را از چشمانم ربوده بود روزها را به امید شب لحظه شماری می کردم. از روز بیزار بودم و شب را برای آن تک ستاره می ستودم.... تنهایی قلبم در آسمان خیالم آن تک ستاره تو بودی آری هرگاه با تو سخن گفتم نتوانستم این حقیقت پنهان را آشکارکنم. ولی این را می دانستی هنگامی که آن چشمان را می نگریستم به من آرامش می داد و صدایت برایم بهترینم بود آری می دانستی که هرگاه نگاه در دیده ات می دوختم سرگردان و هرگاه می خواستم لب به صحبت باز کنم همه حروف در مقابلم به رقص در می آمدند وتمامی کلمات از افکارم چون کبوتری پرواز هرگاه می خواستم جمله ای بسازم و بگویم کلمات مفهوم خود را از دست می دادند پس به ناچار سکوت اختیار کردم.... زیرآسمون این شهر از پس خشکِ جای ابر بارون نفرت می باره زیر آسمون این شهر آدماش به جای تخم گل محبت توی باغچه دلامون تخم کینه می کارن. زیر آسون این شهر گلهای پاک مریم را لگد کوب میکنند و به جای محبت حیله می چینند توی این شهر توی محلمون توی کوچمون توی خونمون توی دلامون توی حرفامون توی نگاهمون توی خواسته هامون حرف خشم و نامردی و جدایی بی محبتی است. باز درونم می خروشد گریستن من آنچنان دردناک است که می سپارم غمم را به درون غم ها همیشه آشکار نیستند گاه و نا گاه انسان ها می خواهند که بدانند چه میگذرد بر درون دیگران راز ها همیشه عاملی برای اشک ریختن دلم ازت گرفته ... ازم دور شدی.... خسته م... چقد دلم خسته و کلافه س... دلم تفریح میخواد... نای راه رفتن ندارم..حوصله چیزی رو هم ندارم... عزیزم دلم گرفته... روحم خسته س.. حتی تو هم وقت نداری باهام حرف بزنی.. تو هم خسته یی... انگار دوسم نداری دیگه.. دلت میخواد ازم دور باشی... وقتی بهت میگم میگی نه!!! اشتباه میکنی.... خیلییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی دلم گرفته فقط کابوس.... خدایا چقدر دلم تنگه،
پا پیش گذاشتم
خودم را قسمت کردم
انصاف نبود
تو که میدانستی با چه اشتیاقی
خودم را قسمت میکنم
جوابم نکردی
برای خداحافظی
خیلی دیر بود
خیلی دیر ….
فاصله را معنا کن با کتابی که زبانش آمدن است …
دست بر دیوار سیمانی بکش لمس قلب من به همین آسانی است …
بیراهه ای که به کوچه ی عشق می رسید اشتباه نبود راه را اشتباه آمده بودم پشیمان نیستم!
راهنما شده ام ….
من می تواند بی تو هم خوشبخت باشد
این من که با هر ضربه ای از پا در آمد
تصمیم دارد بعد زا این سرسخت باشد
تصمیم دارد با خودش ،با کم بسازد
تصمیم دارد هم بسوزد ،هم بسازد
نخواست او به من خسته بی گمان برسد
شکنجه بیشتر از این که پیش چشم خودت
کسی که سهم تو باشد به دیگران برسد
چه میکنی اگر او راکه خواستی یک عمر
به راحتی کسی از راه ناگهان برسد
رها کند برود از دلت جدا باشد
به آنکه دوست ترش داشته به آن برسد
رها کنی بروند تا دوتا پرنده شوند
خبر به دورترین نقطه ی جهان برسد
گلایه ای نکنی ، بغض خویش را بخوری
که هق هق تو مبادا به گوششان برسد
خدا کند که نه…!!نفرین نمیکنم که مباد
به او که عاشق او بوده ام زیان برسد
خدا کند که فقط این عشق از سرم برود
خدا کند که فقط زمان آن برسد
حتی اگر به دیده رویا ببینیم
بر این گمان مباش که زیبا ببینم
آماده ای که بشنوی ام یا ببینیم ؟
با این همه مخواه که تنها ببینیم
بی خویش در سماع غزل ها ببینیم
در خود که ناگزیری دریا ببینیم
اما تو با چراغ بیا تا ببینیم
هنوز در من شمعی روشن است .
وقتی یه سنگو تودریا میندازی
فقط برای چند ثانیه اونو متلاتم میکنه
وبرای همیشه محو میشه
ولی اون سنگ تا ابد ته دل دریا موندگاره
وسعی می کنم مثل دریا باشم
فراموش کنم سن… که به دلم زدن
با اینکه سنگینی شونو برای همیشه روی سینه ام حس می کنم.
عهد و پیمانی که روزی با دلت بستم شکست
کوزه ام بی اختیار افتاد از دستم شکست
هی صدا در کوه،هی “من عاشقت هستم” شکست
دل به هر آیینه،هر آیینه ایی بستم شکست
قامتم وقتی به اندوه تو پیوستم شکست
پیش رویت آنچه را یک عمر نشکستم شکست …
ابتدای یک پریشانی است حرفش را نزن
راهمان با این که طولانیست حرفش را نزن
دوست داری بشکنی قلب پریشان مرا
دل شکستن کار آسانیست حرفش را نزن
خورده ای سوگند روزی عهد مارا بشکنی
این شکستن نا مسلمانیست حرفش را نرن
حرف رفتن می زنی وقتی که محتاج تو ام
رفتنت آغاز ویرانیست حرفش را نزن…
بر زخمهای کهنه قلبم نمک زده است!
خون است اینکه بر جگر ِ من شتک زده است
ما را فقط نه دوست، نه دشمن، فلک زده است!
بر سفره ای که نان دعایش کپک زده است!
نامرد روزگار، به او هم کلک زده است-
سیب دلم برای تو ای دوست، لک زده است!
بزار پر بکشم جار بزنم
بزار یه بارم که شده
خودم باشم زار بزنم
بزار می خوام رها بشم
……رها بشم….جدا بشم
از همه کس و همه چیز
سوا بشم سوا بشم
بزار می خوام خودم باشم
عاشق هیچ کس نباشم
بزار می خوام رها بشم
رها بشم ….جدا بشم
از تو از همه کس سوا بشم
(امیر تیموری)
دلتنگی عصر پاییز را می فرستم
مثل کلاغ های دم غروب
هیچ جا نیستم
فقط گاهی
یکی از پرهایم می افتد
و زنجیر کردن یک روح را یاد خواهی گرفت.
اینکه عشق تکیه کردن نیست
و رفاقت، اطمینان خاطر
و یاد میگیری که بوسه ها قرارداد نیستند
و هدیه ها، عهد و پیمان معنی نمیدهند.
و شکستهایت را خواهی پذیرفت
سرت را بالا خواهی گرفت با چشمهای باز
با ظرافتی زنانه و نه اندوهی کودکانه
و یاد میگیری که همه ی راههایت را هم امروز بسازی
که خاک فردا برای خیال ها مطمئن نیست
و آینده امکانی برای سقوط به میانه ی نزاع در خود دارد
کم کم یاد میگیری
که حتی نور خورشید میسوزاند اگر زیاد آفتاب بگیری.
بعد باغ خود را میکاری و روحت را زینت میدهی
به جای اینکه منتظر کسی باشی تا برایت گل بیاورد.
و یاد میگیری که میتوانی تحمل کنی…
که محکم هستی…
که خیلی می ارزی.
و می آموزی و می آموزی
با هر خداحافظی
یاد میگیری
ببین هم گریه هام
خداحافظ گل پونه٬ گل تنهای بی خونه
لالایی ها دیگه
یکی با چشمای نازش دل کوچیکمو لرزوند
یکی با دست ناپاکش
تو این شب های تو در تو٬ خداحافظ گل شب بو
هنوز آوار تنهایی
خداحافظ گل مریم٬ گل مظلوم پر دردم
نشد با این تن زخمی
نشد تا بغض چشماتو به خواب قصه بسپارم
از این فصل سکوت و
نمی دونی چه دلتنگم از این خواب زمستونی
تو که بیدار بیداری
تو این رویای سر در گم٬ خداحافظ گل گندم
تو هم بازیچه ای
این خط لعنتی را می خواهی چکار؟
وقتی دست تو دست کودکی است
که تنها
کلمات اول خط را زیبا می نویسد
و برای کلمات بعدی دست کوچکش خسته می شود
و
برو
بی آنکه حتی بنویسی
در حسرت فردای تو تقویمو پر می کنم
هر شب تو رویای خودم آغوشتو تن میکنم
دنیای این روزای من هم قد تن پوشم شده
بغض همه ی سنگ ها و
یک دلِ سیر گریه کردن ابرهاست٬
و سرخی نشکفته یک خاک٬
پریدن اولین سهره ی بیدار٬
و دستخطی ساده٬ پریده رنگ
از نامه ای که هیچگاه به مقصد نرسید.
…
نشانی تو...
راستی نشانی تو کجاست؟!
همیشه اشک را پنهان می کنن
رازهای معنوی پوشیده در چشم
در نگاه هیچ کس پدیدار نیست....... در نگاه هیچ کس!!!
قالب برای بلاگ |