همه چیز
شير يه روز تصميم گرفت با نامزدش ازدواج كنه در وسط جشن و در گردهمايي با شكوه شير ها به مناسبت اين واقعه مهم . . موش كوچكي با احتياط زياد راهي براي خودش پيدا كرد و روبروي داماد وايساد و با صداي رسا و لرزان!! گفت " داداش عزيز ازدواج تو رو تبريك مي گم و براي داداش گنده اي مثل تو آرزوي خوشبختي دارم" يكي از شير هاي ميهمان غريد كه" موش فسقلي تو چطور به يه شير مي گي داداش؟" . . موش با احتياط و به آرامي گفت " با اجازه تو داداش عزيز منم قبل از ازدواج شير بودم!!" * تو تلویزیون 2 ساعت در مورد سرویس جاسوسی گوگل صحبت میکنند! آخر برنامه که میخواد پست الکترونیک بده آدرس جیمیل میده! * مجری از طرف میپرسه نظرتون راجع کتاب تو اتوبوس چیه؟ میگه خوبه، هوا گرمه تو اتوبوس باهاش خودمو باد میزنم! * توی تهران، کل جدول مندلیف رو با یه نفس میکشی تو بدن! * رفتم داروخونه میگم پماد ضد خارش میخوام, یارو زیر لب میگه نیگا جوونای این مملکت حال ندارن خودشونو بخارونن! * خواستگار اومده بابام میگه نمیدونم هر چی خودت میگی؟منم گفتم نه! میگه تو غلط کردی مگه بحرف توئه! * یه عمر رفتیم سینما آخر نفهمیدیم دسته های صندلیش ماله خودمونه یا بغل دستیمون! *رفتم نمایندگی به مسئولش میگم فرمون ماشین زیاد صدا میده، چه کار کنم؟ میگه صدای ضبط رو زیاد کن! * قیمت نون سنگک با ویندوز 7 ، یکیه! ای کاش که هر لحظه بهاری باشی ای رفته ز دل،رفته ز بر،رفته ز خاطر! بر من منگر تاب نگاه تو ندارم بر من منگر زانکه به جز تلخی اندوه در خاطر از آن چشم سیاه تو ندارم ای رفته ز دل،راست بگو،بهر چه امشب باخاطره ها آمده ای باز به سویم? گر آمده ای از پی آن دلبر دلخواه من او نیّم،او مرده و من سایۀ اویم! من او نیّم آخر دل من سرد و سیاه است او در دل سودازده از عشق،شرر داشت او در همه جا،با همه کس،در همه احوال سودای تو را ای بت بی مهر،به سر داشت! من او نیّم این دیدۀ من گنگ وخموش است در دیدۀ او آن همه گفتار،نهان بود وان عشق غم آلوده در آن نرگس شبرنگ مرموزتر از تیرگی شامگهان بود من او نیّم آری،لب من_این لب بی رنگ- دیریست که با خنده ای از عشق تو نشکفت اما به لب او همه دم خندۀ جان بخش مهتاب صفت بر گل شبنم زده می خفت بر من منگر تاب نگاه تو ندارم آن کس که تو می خواهی اش از من بخدا مُرد! او در تن من بود و ندانم که به ناگاه چون دید و چه ها کرد و کجا رفت و چرا مرد! من گور وی ام،گور وی ام،بر تن گرمش افسردگی و سردی کافور نهادم او مرده و در سینه من،این دل بی مهر سنگی ست که من بر سر آن گور نهادم... میکشم خود را عاقبت هوا خفه است باد ملایم می وزد آنقدر که احساس نمیشود بوی پاییز را می توان حس کرد بدنم بی حس تنم خسته وقلبمدر عذاب است از بس که جایش تنگ است زمان را به گذشته می سپارم زندگی سخت تر از هر زمان شده پاییز را دوست دارم... سالها رفت و هنوز یک نفر نیست بپرسد از من که تو از پنجره ی عشق چه ها می خواهی؟ صبح تا نیمه ی شب منتظری همه جا می نگری گاه با ماه سخن می گویی گاه با رهگذران،خبر گمشده ای می جویی راستی گمشده ات کیست؟ کجاست؟ صدفی در دریا است؟ نوری از روزنه فرداهاست یا خدایی است که از روز ازل ناپیداست...؟ میخواستم بپرم وسط حرفش و بگویم: میگفت :« از کجا معلوم که با هم باشیم و روزی تو دلت نخواهد با کس دیگری باشی؟ یا من. یکهو آدم یک نفر را یک جایی، توی خیابان، توی دانشگاه، توی مطب، میبیند و چیزی درونش پیدا میشود. چیزی که شاید حتا هوس هم نباشد. میخواهی. و نمیدانی چرا.» یک نفر صبوری را انتخاب میکند. یک نفر ماندن را انتخاب میکند. نه که تحمل باشد...سرش را بالا میگیرد، لبخند میزند و میماند.» این را هم گمانم راست میگفت...! من به یک احساس خالی دلخوشم من به گل های خیالی دلخوشم در کنار سفره ی اسطوره ها / من به یک ظرف سفالی دلخوشم مثل اندوه کویر و بغض خاک / با خیال آبسالی دلخوشم سر نهم بر بالش اندوه خویش / با همین افسرده حالی دلخوشم در هجوم رنگ در فصل صدا / با بهار نقش قالی دلخوشم آسمانم حجم سرد یک قفس / با غم آسوده بالی دلخوشم گرچه اهل این خیابان نیستم / با هوای این حوالی دلخوشم زنی هنگام بیرون آمدن از خانه سه پیرمرد با ریش های بلند سفید را دید که جلوی در نشسته اند. زن گفت: هرچه فکر می کنم شما را نمی شناسم اما باید گرسنه باشید. لطفا بیایید تو و چیزی بخورید. آنها پرسیدند: آیا همسرت در خانه است؟ زن گفت: نه! آنها گفتند: پس ما نمی توانیم بیاییم. غروب وقتی مرد به خانه آمد زنش برای او تعریف کرد که چه اتفاقی افتاده است. مرد گفت: برو به آنها بگو من خانه هستم و دعوتشان کن. زن بیرون رفت و آنها را به خانه دعوت کرد اما آنها گفتند: ما نمی توانیم با همدیگر وارد خانه بشویم. زن پرسید: چرا؟ یکی از پیرمردها در حالیکه به دوست دیگرش اشاره می کرد گفت: اسم این ثروت است و سپس به پیرمرد دیگر رو کرد و گفت: این یکی موفقیت و اسم من هم عشق. برو به همسرت بگو که فقط یکی از ما را برای حضور در خانه انتخاب کند. زن رفت و آنچه را که اتفاق افتاده بود برای همسرش تعریف کرد. شوهر خوشحال شد. گفت: چه خوب! این یک موقعیت عالیست.ثروت را دعوت می کنیم.بگذار بیاید و خانه را لبریز کند! زن که با انتخاب شوهرش مخالف بود گفت:عزیزم چرا موفقیت را دعوت نکنیم؟ دختر خانواده که از آنسوی خانه به حرفهای آنان گوش می داد نزدیک آمد و پیشنهاد داد: بهتر نیست عشق را دعوت کنیم تا خانه را از وجود خود پر کند؟ شوهر به همسرش گفت: بگذار به حرف دخترمان گوش کنیم پس برو بیرون و عشق را دعوت کن. زن بیرون رفت و به پیرمردها گفت: آن که نامش عشق است بیاید و مهمان ما شود. در حالیکه عشق قدم زنان به سوی خانه می رفت دو پیرمرد دیگر هم دنبال او راه افتادند. زن با تعجب به ثروت و موفقیت گفت: من فقط عشق را دعوت کردم.شما چرا می آیید؟ این بار پیرمردها با هم پاسخ دادند: اگر شما ثروت یا موفقیت را دعوت کرده بودید دوتای دیگر بیرون می ماندند اما شما عشق را دعوت کردید هر کجا او برود ما هم با او می رویم! رفتم کوه دارم چوب جمع می کنم. میگه:می خوای با چوب آتیش درست کنی؟ میگم: پ نه پ ؟! پشت دریاها شهریست قایقی خواهم ساخت روی نیمکت توی پارک روزنامه دستمه، اوده میگه:روزنامه میخونی؟ میگم پ نه پ سبزی خریدم نمیدونم لای کدوم صفحه گذاشتم. دارم رو منقل کباب درست می کنم و سیخای کبابو می گردونم، اومده میگه داری کباب درست می کنی؟میگم پ نه پ دارم فوتبال دستی بازی میکنم گوشیم رو سکوت گذاشتم داره زنگ میخوره و رو میز میلرزه،میگه:داره زنگ میخوره گوشیت؟میگم:پ نه پ خربزه خورده فکر اینجاشو نکرده. به شوهرم می گم برو تو دستشویی و نگاه کن که سوسک نباشه،میگه مگه می ترسی؟میگم: پ نه پ با احساساتم بازی کرده نمی خوام ریختش ببینم. دارم رو تردمیل می دوم، میگه اینجوری می دوی که لاغر کنی؟میگم:پ نه پ دارم واسه نقش آفرینی تو سری جدید میگ میگ آماده میشم. یک ساعته از بیرون صدای قار قار میاد،داداشم میگه:صدای کلاغه ؟ میگم پ نه پ؟قناریه پاپ میخونه. تو تاکسی تنها نشستم میخوام کرایه حساب کنم طرف میگه ۱ نفر!! به دوستم میگم وی پی ان داری؟ میگه واسه رد شدن از فیلترینگ میخوای بچه داییم به دنیا اومده .. همه خوشحال و اینا .. مامان بزرگم برگشته میگه حالا میخواین براش اسم بذارین؟ تو صف بربری نوبتم شده یارو میگه بربری میخوای؟ یارو نشسته کنار خیابون نوک دماغش چسبیده به زمین دوستم میگه :معتاده؟ تو حیاط دانشگاه تو انگلیس دارم با دوستم فارسی حرف میزنم ، یارو اومده میگه خانوم شما ایرانی هستین؟ نصفه شب یکی از بالا درمون پرید تو حیاط داداشم گفت علی دزده؟ اهنگ اندی تو ماشین گذاشتیم دوستم میگه اندیه ؟ با کلی عشق و علاقه به یه بنده خدا گفتم I love you میگم آقا شهید همّت کجاس؟ تو جاده بنزین تمام کردیم وایسادیم کنار جاده ۴ لیتری تکون میدیم ! طرف اومده میگه بنزین تمام کردین ؟ دارم فیلم گریه دار میبینم , گریه میکردم , مامانم اومده می گه فیلمش گریه داره ؟ جلو در دستشویی، طرف اومده میگه ع ع ع ببخشید شما توی صف هستین؟ پــــــــــــ نــــــــــه سوسکیم اومدیم نهــــــــار…. : رفتم استخر داشتم غرق میشدم غریق نجات میله رو برداشته اومده لب استخر با لبخند میگه میخای کمکت کنم؟نه پ با اون میله استریپتیز کن ببینم بلدی حموم بودم، مامانم می زنه به در می گم بـــله ؟ بهش میگم: زود باش دمپاییتو بده تا سوسکه نرفته… میگه:مگه میخوای بکشیش؟… نه پَ میخوام بدم سوسکه پاش کنه !!! تصادف کردیم، زنگ زدیم افسر اومده میگه : تصادف شده؟ یارو سگ های منو دیده، میگه غذا میخورن؟ نه پـَـَـ فتوسنتز میکنن رفتم داروخونه کرم ترک پا بگیرم سر جلسه امتحان به کناریم میگم داداش برسونیا فامیلمون اومده آکواریومم رو دیده میگه غذای مخصوص بهشون میدی؟ زنگ زدیم اتش نشانی،میگه جایی اتیش گرفته؟نه پــــ زنگ زدیم ببینیم امشب خونه این بیایم مهمونی از راننده اتوبوس میپرسم چقدر شد؟میگه ۲۲۵ بهش ۳۰۰ تومن دادم,میگه یه نفری؟گفتم نه پ کل اتوبوس مهمونه من! یارو اومد تعمیرگاه گفت: برای لپ تاپم رَم میخوام … گفتم: داریم …. گفتش :مطمئنی برای لپ تاپه ؟ …. گفتم : نـَــ پــــَ … برای PC ـه میخوام بُکُنم تو پاچـــت … تو رستوران، پیشخدمتو صدا کردم میگم آقا توی سوپ من مگس افتاده! میگه مرده؟ میگم نَ پـَـَــ هنوز زندست، داره شنا میکنه، صدات کردم بیایی نجاتش بدی!!!
هر روز پر از امیدواری باشی
هر ۳۶۵ روز امسال
سرگرم شمردن هزاری باشی !
دی شد و بهمن گذشت فصل بهاران رسید
جلوه گلشن به باغ همچو نگاران رسیـد
بهار ۱۳۹1 بر شما مبارک
بیامد شاهد شیرین نوروز
بنازم سفره ای هفت سین نوروز
زچشم ابر نیسا نی دراین فصـل
بریزد اشـک مشک آگین نوروز
عیدتان مبارک
بی تو آرزو میکنم لحظه سال تحویل هیچگاه نرسد
امسال بدون تو نوروز برایم مفهومی ندارد
به پرستو، به گل، به سبزه درود
به بهاری که میرسد از راه
چند روز دگر به ساز و سرود
بهارتان پیشاپیش مبارک
ماه من چهره برافروز که آمد شب عید
عید بر چهره چون ماه تو می باید دید
نوبت سال کهن با غم دیرینه گذشت
سال نو با طرب و غلغله شوق دمید
بر چهره گل نسیم نوروز خوش است / در صحن چمن روی دلافروز خوش است
از دی که گذشت هر چه گویی خوش نیست / خوش باش و ز دی مگو که امروز خوش است
بخاطر غریب و بی صدا آمدنش
بخاطر رنگ زرد زیبا و دیوانه کننده اش
بخاطر خش خش گوش نواز برگ هایش
بخاطر صدای نم نم باران های عاشقانه اش
بخاطر رفتن و رفتن... و خیس شدن زیر باران های پاییزی
بخاطر بوی مست کننده خاک باران خورده کوچه ها
بخاطر غروب های نارنجی و دلگیرش
بخاطر شب های سرد و طولانی اش
بخاطر تنهایی و دلتنگی های پاییزی ام
بخاطر پیاده روی های شبانه ام
بخاطر بغض های سنگین انتظار
بخاطر اشک های بی صدایم
بخاطر سالها خاطرات پاییزی ام
بخاطر معصومیت کودکی ام
بخاطر نشاط نوجوانی ام
بخاطر تنهایی جوانی ام
بخاطر اولین نفس هایم
بخاطر اولین گریه هایم
بخاطر اولین خنده هایم
بخاطر دوباره متولد شدن
بخاطر رسیدن به نقطه شروع سفر
بخاطر یک سال دورتر شدن از آغاز راه
بخاطر یک سال نزدیک تر شدن به پایان راه
بخاطر غریبانه و بی صدا رفتنش
پاییز را دوست دارم، بخاطر خود پاییز
و من عاشقانه پاییز را دوست دارم...
« میخواهی به خاطر ترسِ از دست دادن، هیچ وقت به دست نیاوری؟!»
نگفتم. مغرور است. دلگیر میشود. راست میگفت البته.
من باز هم سکوت کردم. نگفتم:« بله. اما اینجاست که آدم ها با هم فرق میکنند.اینجاست که آدم انتخاب میکند.( چه کسی بود گفته بود بزرگترین داستان این جهان همین است...انتخاب؟)
اینها را البته گفتم:« داستان این نیست که تو بهترین باشی. یا من. همیشه ممکن است بهتر ی پیدا شود. میشود تا آخر عمر هی به خودت بگویی رهایی مهم است. هی نخواهی بمانی. هی همیشه در سفر باشی... چیزهایی را هم از دست میدهی. میشود هم جور دیگری زندگی کرد.» بقیه اش را توی دلم گفتم: « بعضی وقت ها، آدم اگر میماند، برای احترام به خودش است. برای احترام به انتخابی که داشته. برای اینکه آنقدر مغرور است که نمیخواهد یک وقت به خودش بگوید اشتباه کرده. برای اینکه کله شق است. و خب بله... بعضی وقت ها هم ماندن، از سرِ ترس است.»
میگفت تنها چیزی که باعث میشود آدم ها عشق را تجربه کنند، تاب اش را داشته باشند، ایمان است. ایمان به چیزی بزرگتر. قوی تر.
میگم پـَـ نه پـَـ ۲ نفر حساب کن خورزوخان هم هست!!
پـَـ نه پـَـ واسه رد شدن از تنگه ابو غُریب میخوام. هم سنگرام منتظرن
پـَـ نه پـَـ میخوایم همین جوری ولش کنیم اسمش بشه:… نیو فولدر!!!……
پـَـ نه پـَـ اومدم از شاگردت تایپ یاد بگیرم!!!!
میگم پـَـ نه پـَـ میخواد انعطاف بدنشو به رخ بکشه!!!
پـَـ نه پـَـ انگلیسی هستیم فارسی یاد گرفتیم بتونیم شماعی زاده گوش بدیم!!
پـَـ نه پـَـ “زوروِ ” داره از دست گروهبان گارسیادر میره!!!!!
پـَـ نه پـَـ داریوشه، داره خودشه لوس میکنه بخندیم!!!!
میگه با منی منم گفتم پـَـ نه پـَـ با پی ام سی ام
میگه بزرگراه شهید همّت؟
میگم پـَـَــــ نــه میخواستم خودشو پیدا کنم یه خانوادهای رو از نگرانی در بیارم!!!
میگیم:پـَـَـــ نه میگیم هورا ! ما هم از این دبـــّه ها داریم !!!
پ نه خنده داره من دارم گریه می کنم کارگردانشو ضایع کنم !
می گه حمومی ؟
می گم نه پـَـ اینجا لندنه، صدای منو از رادیو بی بی سی می شنوید
میگم : نه پـــــَ … داریم هشدار برای کبرا ۱۱ رو فیلم برداری میکنیم!!!
می گه واسه پا میخواین؟؟
نه پــــَ
میخوام در جهت از بین بردن ترک های کویر لوت گامی برداشته باشم
میگه تقلب؟
گفتم نــه پـَـَــــ مواد ، یه وقت خمار نشم
نه پـَـَـ پول تو جیبی میدم بهشون خودشون میرن واسه خودشون غذا میخرن
یارو دو ساعت داره خودپردازو انگولک میکنه تازه برگشته میگه شمام کار دارین ؟ نَ پـَـَـ وایستادیم اینجا بنیه و پشتکارِ شما رو سرلوحه زندگیمون قرار بدیم
تو دندانپزشکی دکتر آمپول بی حسی رو خالی کرد تو لثه ام. بعد از یه ربع که بی حس شد میگه:خوب حالا پرش کنم؟! فکر کن من با دهن باز چطوری بهش گفتم نه پــــَ !
قالب برای بلاگ |