کلبه ی عاشقان

همه چیز

خسته ام
از هر روز گلایه و گریه
خسته ام
از هر روز بودن و مردن
خسته ام
از هر روز شکستن و بستن
خسته ام
می فهمی؟
از اینکه می خواهم و نیست
از اینکه هست و نمی خواهم
می داند میمیرم
میدانم مرده است!
خسته ام…

نوشته شده در برچسب:شعر,شعرعاشقانه,شعرقشنگ,ساعت توسط الناز|

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

من اگر راستش را بخواهی!

نمی دانم که از عاقبت این همه ترانه و نامه بی جواب!

می ترسم یا نه؟!

فقط می دانم که…..محتاجم!

محتاج سکوت ستاره!

محتاج لطافت صبح!

محتاج صبر خدا!

من محتاج ترانه های بی قفس ِ پر از کبوترم!

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
بعضی از آدم ها انقدر نگاهشان

چشم هایشان
دست هایشان
مهربان است ..که دلت میخواهد

یکبار در حقشان بدی کنی و نامهربانی

و ببینی نگاهشان،چشم هایشان،دست هایشان

وقتی نامهربان میشود چگونه است

در نهایت حیرت تو

میبنی

مهربان تر میشوند انگار

بدیت را با خوبی

نامهربانی ات را با مهربانی

پاسخ میدهند

چقدر دلم تنگ است برای دیدن چنین ادم مهربانی

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
پنجره رابازکن

بیا!

داردآفتاب می رود – غروب شود

دارد دیرمی شود

خودمان هم اگرنخواهیم

دست های مان – میانِ راه

گم می کنند هم دیگر را

.

دارد دیرمی شود

نگاه کن!

این طوراگربرویم

زیرِ پای مان پاییز

هیچ گاه به آخرنمی رسد

می مانیم میانِ برگ ها وُ… ،

آه ، نه!

پنجره رابازکن – بیا

بایدبه ایستگاه بهاربرسیم!

بهاریادت هست؟

ودانه های معطرِکاج؟

بیدارباشِ گنجشک ها و پروانه ها؟

ریسه های بیدوُ

شرم-خنده های کودکی

که من بودم؟

وگیاهِ نارنجیِ خورشید

بی غروب وُ – همیشه درطلوع؟

*

زیباست ، اما

ایستگاهِ خوبی نیست پاییز!

بِجُنب !

پنجره رابازکن

دست هام رابگیر – بیا

باید

تا بهار

بدویم

نوشته شده در برچسب:شعر,شعرعاشقانه,شعرقشنگ,ساعت توسط الناز|

    

 


 


 

 

 

 

 

 


 

 


 

 

 













 

 

 


ادامه مطلب
نوشته شده در برچسب:,ساعت توسط الناز|


آخرين مطالب
» <-PostTitle->
قالب برای بلاگ