کلبه ی عاشقان

همه چیز

بازگشتن آرامم نمی کند

حتا به شعر

راه رفتن آرامم نمی‏کند

که نخواست همگامم باشد آن دیگری

اما چه بگویم

وقتی زخم‏ها در شعرم متولد می‏شوند

 

و اندامم در کلمات آرامش می‏یابند

تار است کلماتی که به آن دلبسته‏ایم

سرد‏ است روزهایی که در آن زندگی می‏کنیم

و خبری نیست از مقصدی که پیش رو داریم

نوشته شده در برچسب:شعر,شعرقشنگ,شعرعاشقانه,ساعت توسط الناز|

وقتی از چشم تو افتادم دل مستم شکست


عهد و پیمانی که روزی با دلت بستم شکست

 

ناگهان- دریا! تو را دیدم حواسم پرت شد


کوزه ام بی اختیار افتاد از دستم شکست

 

در دلم فریاد زد فرهاد و کوهستان شنید


هی صدا در کوه،هی “من عاشقت هستم” شکست

 

بعد ِ تو آیینه های شعر سنگم میزنند


دل به هر آیینه،هر آیینه ایی بستم شکست

 

عشق زانو زد غرور گام هایم خرد شد

 


قامتم وقتی به اندوه تو پیوستم شکست

 

وقتی از چشم تو افتادم نمیدانم چه شد


پیش رویت آنچه را یک عمر نشکستم شکست …

 

نوشته شده در برچسب:شعر,شعرعاشقانه,متن زيبا,ساعت توسط الناز|


آخرين مطالب
» <-PostTitle->
قالب برای بلاگ